غزل شمارهٔ ۴۱


رسم وفا ز یار طلب می کنیم و نیست

وز بی وفا کنار طلب می کنیم و نیست

از باغ روزگار گلی تازه بر مراد

بی زخم نوک خار طلب می کنیم و نیست

جامی که بعد ازو ندهد درد سر خمار

در دو روزگار طلب می کنیم و نیست

بویی ز عطر طرّه عنبر فشان یار

از باد نوبهار طلب می کنیم و نیست

سروی به اعتدال قد خوش خرام یار

بر طرف جویبار طلب می کنیم و نیست

صد دیده را ز خاک درش چشم روشنی است

ما نیز از آن غبار طلب می کنیم و نیست

بسیار بارهاست که ابن حسام را

در کوی یار بار طلب می کنیم و نیست

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم