غزل شمارهٔ ۱۰۷


به وقت فصل بهار از چمن مکن اعراض

جهان ز لاله و گل بین به رنگ و بوی ریاض

میان حوضه ی چشمم ز خون برست گیاه

چنانکه لاله ی سیراب بر کنار حیاض

شمامه ی سر زلفت که شام رعناییست

چو باد صبح فرح بخش و داف الاَمراض

ز هر خیال و تصور که غیر دوست بود

ضمیر صافی ابن حسام شد مرتاض

مرا ز کعبه و بتخانه کوی اوست غرض

همین وسیله تمامم ز جملگی اعراض

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم