غزل شمارهٔ ۱۱۱
بی تو حرامست تماشای باغ
با تو مرا از همه عالم فراغ
ای رخ تو شمع شب افروز من
خوش بنشین تا بنشیند چراغ
شیفته را به ز مُفَرِّح بود
بوی سر زلف تو اندر دماغ
ما به می لعل لبت قانعیم
ساقی مجلس بنه از کف ایاغ
در جگر غنچه ز درد تو خون
بر دل لاله ز جفای تو داغ
سر مکش از گفته ی ابن حسام
از تو پذیرفتن و از ما بلاغ
نکته مگو تا نبود نکته دار
کس ندهد طعمه ی طوطی به زاغ
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم