غزل شمارهٔ ۱۴۷


رخسار تو بی نقاب دیدن

یک شب نتوان به خواب دیدن

رویی که حجاب آفتاب است

کی شاید بی حجاب دیدن

در دیده ی ما خیال رویت

چون مه بتوان در آب دیدن

در روی تو چشم خیره گردد

نتوان رخ آفتاب دیدن

چشم تو خراب کرده دل را

تا چند توان عتاب دیدن

آخر بتوان بعین رحمت

یکبار بدین خراب دیدن

باریک دقیقه ای ست اینجا

در موی تو پیچ و تاب دیدن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم