غزل شمارهٔ ۱۷۰


مباد دیده روشن چو در نظر تو نباشی

بصر مباد کسی را که در بصر تو نباشی

مباد پسته و شکر چو از دهان و لب خویش

درون مجلس دل پسته و شکر تو نباشی

مرا به مجلس مستان شراب ناب نباید

اگر ز چشم و ز لب نقل ماحضر تو نباشی

کجا علاج پذیرد جراحت دل ریشم

شفای سینه ی مجروح من اگر تو نباشی

طبیب کرد دوای مشام من به ریاحین

چه جای بوی سپر غم چو غم سپر تو نباشی

نیاز و زاری ابن حسام کی بپذیرند

گرم به شب غرض از ناله سحر تو نباشی

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم