جانانه دشتی


مستیم و خرابیم ز پیمانه دشتی

ای بی خبر از باده مستانه دشتی

چون زمزمه رود و چو آوای شب آهنگ

افسونگر دل ها بود افسانه دشتی

زان باده صافی که دهد مستی جاوید

لبریز چو میخانه بود خامه دشتی

او فتنه زیبائی و دیوانه عشق است

صاحب نظران فتنه و دیوانه دشتی

جانانه او نیست به جز خواجه شیراز

ای جان جهان برخی جانانه دشتی

از باده بود مستی رندان و رهی را

سرمست کند گفته رندانه دشتی

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم