غزل شمارهٔ ۲۰


زان پیشتر که عقل شود رهنمون مرا

عشق تو ره نمود بکوی جنون مرا

هم سینه شد پر آتش و هم دیده شد پر آب

در آب و آتشست درون و برون مرا

شوخی که بود مردن من کام او کجاست؟

تا بر مراد خویش ببیند کنون مرا

خاک درت ز قتل من آغشته شد بخون

آخر فگند عشق تو در خاک و خون مرا

چشمت، که صبر و هوش هلالی بغمزه برد

خواهد فسانه ساختن از یک فسون مرا

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم