غزل شمارهٔ ۱۵۷


اگر نه از گل نو رسته بوی یار آید

هوای باغ و تماشای گل چه کار آید؟

بهار میرسد، آهنگ باغ کن، زان پیش

که رفته باشی و بار دگر بهار آید

ز باده سرخوشی خود، زمان زمان، نو کن

چنان مکن که: رود مستی و خمار آید

فتاد کشتی عمرم بموج خیر فراق

امید نیست کزین ورطه بر کنار آید

هزار عاشق دلخسته خاک راه تو باد

ولی مباد که بر دامنت غبار آید

جدا ز لعل تو هر قطره ای ز آب حیات

مرا بدیده چو پیکان آبدار آید

چو بار نیست برین آستان هلالی را

ازین چه سود که روزی هزار بار آید؟

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم