غزل شمارهٔ ۲۴۸
مرا چه زهره؟ که گویم: غلام روی تو باشم
سگ غلام غلام سگان کوی تو باشم
اگر بسوی تو گاهی کنم ز دور نگاهی
هنوز بر حذر از نازکی خوی تو باشم
چو سر عشق تو گفتن میان خلق نشاید
بگوشه ای بنشینم، بگفتگوی تو باشم
زهی خجسته زمانی! که بعد مرگ رقیبان
نشسته، با دل آسوده، رو بروی تو باشم
تو آن بتی، که من بت پرست همچو هلالی
بهر کجا که روم، روی دل بسوی تو باشم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم