غزل شمارهٔ ۲۷۸


خرم آن روز کزین محنت و غم باز رهم

بمراد دل ازین درد و الم باز رهم

رفت مجنون و ازین داغ جگر سوز برست

می روم تا من دلسوخته هم باز رهم

نیست امکان خلاصی ز تو در ملک وجود

مگر از قید تو در کوی عدم باز رهم

از تو بر من ستم و جور خلاف کرمست

کرمی کن، که ازین جور و ستم باز رهم

جان ز غم سوخت، هلالی، قدح باده کجاست؟

تا ازین سوز درون یک دو سه دم باز رهم

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم