غزل شمارهٔ ۲۸۱
هر خوبییی، که از همه خوبان شنیده ایم
امروز در شمایل خوب تو دیده ایم
مشکل حکایتیست، که از ماجرای عشق
حرفی نگفته ایم و سخن ها شنیده ایم
ما را براه عشق تو آرام و خواب نیست
از بیخودیست گر نفسی آرمیده ایم
هر کس گرفت کام دل از میوه نشاط
ما خود ز باغ عشق گلی هم نچیده ایم
رندیم و می کشیم و همینست کار ما
عمری سبوی مجلس رندان کشیده ایم
جایی رسیده ایم که از خود گذشته ایم
از خود گذشته ایم و بجایی رسیده ایم
هرگز بجانب مه نو راست ننگریم
کز شوق ابرویت چو هلالی خمیده ایم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم