غزل شمارهٔ ۳۲۰
شهید عشقم و از خاک من خون داده نم بیرون
وزان نم لاله خونین برآورده علم بیرون
گر از طوف حریم کعبه کویت خبر یابد
ز شوق آن پرد روح از تن مرغ حرم بیرون
در آب و آتشم، از دیده و دل، دم بدم، بی تو
مرو، بهر خدا، از دیده و دل دم بدم بیرون
دل احوال پریشانی خود بنویسد از زلفت
که سوزد کاغذ و دود آید از نوک قلم بیرون
ز تیر آه می دوزد هلالی چاکهای دل
که ناید از دل صد پاره او درد و غم بیرون
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم