غزل شمارهٔ ۳۴۷
آمده ای بمنزلم، ای مه نازنین، فرو
ماه مگر ز آسمان آمده بر زمین فرو؟
نیست عرق ز تاب می، وقت صبوح بر رخت
ریخته شبنم سحر، بر گل آتشین فرو
چند بخشم بگذری، توسن ناز زیر ران
وه! که دمی نیامدی از سر خشم و کین فرو
چون تو بناز دست خود رقص کنان فشانده ای
ریخته صد هزار جان، عاشق از آستین فرو
بس که ز غصه خون من، جوش کنان، بسر رود
در تب اگر عرق کنم، خون چکد از جبین فرو
خورد هلالی از کفت سیلی رنج و آه و غم
بر سر کس نیامده، رحمتی این چنین فرو
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم