غزل شمارهٔ ۳۸۳


گفتی: بگو که: بنده فرمان کیستی؟

ما بنده توایم، تو سلطان کیستی؟

جان میدهد ز بهر تو خلقی بهر طرف

آیا ازین میانه تو جانان کیستی؟

ای گنج حسن، با تو چه حاجت بیان شوق؟

هم خود بگو که: در دل ویران کیستی؟

می بینمت که: بر سر ناز و کرشمه ای

تا باز در کمین دل و جان کیستی؟

ما از غمت هلاک و تو با غیر هم نفس

بنگر کجاست درد و تو درمان کیستی؟

دور از رخ تو روز هلالی سیاه شد

تا خود تو آفتاب درخشان کیستی؟

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم