غزل شمارهٔ ۴۱۷


برهت ز رشک میرم، چو بغیر همره آیی

نه تهور تغافل، نه مجال آشنایی

متحیرم که: پیشت چه مجال بود دوشم؟

که نه شکر وصل کردم، نه شکایت جدایی

مه من، هنوز طفلی، بجفا مباش مایل

که طبیعت تو عادت نکند ببی وفایی

طلب وصال کردم ز نظر فگند یارم

چه کنم؟ که خوار گشتم ز مذلت گدایی

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم