شمارهٔ ۱۳۳
گل سوری بماه اندر شکفته
برو بر کژدم جرّاره خفته
دو لب چون دانۀ نارست لیکن
بنوک سوزن اندیشه سفته
نکوروئی که از فردوس حورا
برو خوبی فرستاده است سفته
شب تار آشکارا گشته دائم
بزیرش روز رخشنده نهفته
بآیین صورتی کاندر جهان کس
نظیر او ندیده ست و نگفته
چو گل گویی شکفته عارضینش
وزو زلفین مشکین گرد رفته
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم