شمارهٔ ۲۴
آن شب که مرا بودی وصل تو به کف بر
با دوست نشستم به سرکوی لَطَف بر
ابروش کمان بود و هدف ساختم از دل
تا غمزهٔ او تیر همی زد به هدف بر
پر دُر صدفی داشت عقیقین و همان شب
غواص صدف یافته بودم به صدف بر
گفتی خط مشکینش بر عارض سیمین
طغرای جمال است به منشور شرف بر
در خلد به نظارهٔ طغرای جمالش
گرد آمده حوران بهشتی به غُرَف بر
گفتیکه مگر هست زییراهنکُحلی
پیدا شده دستیکه زند نقره به دف بر
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم