شمارهٔ ۴۳
بار دیگر باز گرم افتادم اندر کار او
باز نشکیبم همی یکساعت از دیدار او
گر مرا بینی عجب مانی فرو درکار من
تا دگر باره چرا عاجز شدم درکار او
هر شبی گویم که مهمان آرمش ابرخوانا خویش
تا مگرگیرم زمانی بهره ازگفتار او
بازگویم کز دو چشم من جهان پرگل شود
چون زمین پرگل شود مشکل شود رفتار او
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم