شمارهٔ ۵۸
مرا دلی ست ز تیمار بی دلی در وا
معلق است به مویی چو ذره ای ز هوا
چو ذره مضطربم در هوای خورشیدی
که زیر سایة زلفش خرد کند مأوا
هلاک می شوم از دست و پای مال فراق
دریغ اگر بتوانست گفتمی سر وا
به لب نمونة آیات انگبین و شراب
به رخ خلاصة اولاد آدم و حوا
از آن نیافت سکندر که بود روزی ما
لبی که درد سکندر جز آن نداشت دوا
خراب کردة چشمانت ای نگارینم
که می کشند و به سر می برند با دو گوا
گرت به خواب بدیدی شبی عظیم و الروم
ز شمع روی تو پروانه وار ناپروا
سپاه شب نکشد از عدم دگر به وجود
به دست حسن تو گر برکشد زمانه لوا
ز حال من نظر لطف خویش باز مگیر
که بی تو از سر و کارم برفت نور و نوا
مریز خون نزاری چو در جوار توام
که نیست در حرم کعبه قتل صید روا
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم