شمارهٔ ۲۲۳


در حضور دوستان می پرست

این گواهی میدهم اندر الست

هرکه را دادند جام بی هُشی

مست و لایعقل شدو از خود برست

دل ز بدو فطرتم از دست رفت

لاجرم اینجا نمی آید بدست

چون ندادم دل به دلداری نِیَم

لایق و همصحبت اهل نشست

توبه ی توهم چو زلف یار ماست

پای تا سر پرشکنج و پر شکست

چیست عقل و نفس ما؟لات و هبل

پس چرائی معترض بر بت پرست

هم عنان جبرئیل حضرت است

هرکه را توفیق بر فتراک بست

عاقلان را حوصله ی این لقمه نیست

بر نزاری شان ولی انکار هست

خویشتن بینان کوته دید را

نیست حدّ خود براندازان مست.

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم