شمارهٔ ۲۶۵
آرزویی بود و شد محو در اوصافِ دوست
هیچ ز من مانده نیست هرچه بماندهست اوست
جامِ می و کنج و یار هر چه دگر جمله هیچ
شش جهتِ کاینات بر سرِ این چارسوست
موسی و ثُعبان و چوب سامری و عجلِ زر
او نکند التفات موسی اگر تندخوست
پیشِ من و پشت اگر نیک و بدی میرود
هرچه از آنجا بود جمله بدیها نکوست
بیهده سودا مپز از پیِ نام و حطام
مغز تهی میکنی خیز و برون آز پوست
باطنت ار با خداست کعبه خراباتِ تست
فقر چو نورِ درون خرقه چو مشتی رکوست
قاصر و غالی نیم راهِ مشنّع کجاست
مرتبه حدِّ من پیشِ مقصّر غلوست
بیش نزاری مرو بر پیِ نفسِ دنی
بر زن و در هم شکن سنگ سزایِ سبوست
دولتِ من گر ز من باز ستانی مرا
از تو همین التماس از تو همین آرزوست
گنج به کُنجِ خراب مینهی و در طلب
انجمِ افلاک را کار همین گفتوگوست
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم