شمارهٔ ۳۰۸
گر زبان در من کشند انکار نیست
مدعی را حد این اسرار نیست
قصه ی مجنون هم از مجنون شنو
عاقلان را با مجانین کار نیست
گر زبان طعن شد بر من دراز
چون کنم کوته نظر را بار نیست
در نمیگنجد کسی با او جز او
در حریم عاشقان دیّار نیست
تا بننمایند نتوانی شناخت
علم و عقل آنجا به جز پندار نیست
تا که را روشن کند توفیق چشم
ورنه کس را زهره ی دیدار نیست
احتمال سِرِّ صاحب درد را
یار می باید و لیکن یار نیست
عاشقان هستند در کویش ولیک
بنگر اکنون چون نزاری زار نیست
خواب اگر بر دیده بیند همچو نعل
جز مژه در چشم او مسمار نیست
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم