شمارهٔ ۳۸۰
باده خوریم ز اول شب تا دم صباح
مستی کنیم چون شتران علم جناح
زاهد که دل به شاهد دنیا دهد کجا
در خانقه بماند و در خلوت و صلاح
با دوست بایدم که چو بی دوست هیچ نیست
آسایشی ز زندگی و راحتی ز راح
گویند می مخور که حرام است بل که خوک
بر مستحق به وقت ضرورت بود مباح
ما آب خوریم و تو خون می خوری به جهل
عین عقوبت است و گمان می بری فلاح
عهد وفا ز مردم نا کس طمع مدار
هرگز تو بوی مشک شنیدی ز مستراح
قلاّش خوان مرا نه نزاری و لایق است
این نام عاشقانه که خود کردم اصطلاح
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم