شمارهٔ ۳۹۰
چه شور از آن لب شیرین که در جهان افتاد
ز قامتت چه قیامت که در زمان افتاد
میان ما و شما وعده ی کناری بود
تو با کنار شدی فتنه در میان افتاد
بسوخت صفحه رویم ز آب گرم سرشک
که آتشم ز تو در مغز استخوان افتاد
مگر غم تو که یک دم نمی شود غایب
به قرعه بر من مسکین ناتوان افتاد
به یک کرشمه که کردی ز گوشه برقع
هزار بی دل بی چاره در گمان افتاد
دریغ نام تو آلوده دهانِ خسان
به خاص و عام رسد هر چه در زبان افتاد
اگر ز حسن تو آوازه در جهان افکند
به اختیار نزاری نبد چنان افتاد
سوال کرد و به من گفت دوستی که بگو
تویی که بویِ عبیر ِتو در جهان افتاد
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم