شمارهٔ ۴۷۳
می به کسی ده که قدر می بشناسد
مرتبه ی جان جماد کی بشناسد
آنکه بداند که می حرام چرا شد
منزلت می پرست وی بشناسند
من نشناسم مرا چه غم که منجم
منقلبات بهار و دی بشناسند
صاحب من پیر میکدست و توان کرد
پس روی آن که کل شی بشناسند
خواهی تا ره بری به چشمه ی حیوان
دیده وری پیشه کن که پی بشناسد
این هم از آن می که خورده ام به الست است
صاحب خم خانه می ز می بشناسد
آری صاحبنظر ز روی فراست
گمشده ی خویش را به کی بشناسد
مست شراب الست همچو نزاری
خاصیت سر جام کی بشناسند
ور نه ندارد فسرده معرفت آنک
روضه ی خلد از جحیم غیّ بشناسد
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم