شمارهٔ ۶۲۳
خمار چشم تو دادهست چشمها را نور
تو چشم خویش نگهدار تا شود مستور
مگر که چشمهٔ حیوان ندیدهای جانا
چو خضر باش طلب گر که هست بادیه دور
تو عالمی و علمدار توست شیطانی
تو عِلم گوی که شیطان شود ز تو مقهور
چو راست گفتی و دیگر مکن تو کذّابی
که جای این بر نارست و جای آن بر حور
ز چشم چشمهٔ معنی گشای و نیکوبین
که چشمهها همه از چشم ما شود معمور
چو چشم خویش وطن ساز از تکِ ظلمات
که راهِوی به بهشت است نزد حور و قصور
بگیر دستهٔ نرگس نزاریِ خوشگو
بخور تو بادهٔ مستانه از لبِ خَنّور
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم