شمارهٔ ۶۹۰
که می آرد به دل پیغامِ یارش
که باد از صدقِ دل جانم نثارش
نیارامد دلم تا روزِ محشر
مگر آن شب که گیرم در کنارش
غلامِ نکهتِ بادِ صبایم
که دارد بویِ زلفِ مشک بارش
گلش گر در چمن بیند نشیند
سنانِ رشک در پهلویِ خارش
که باشد نرگسِ رعنا که خود را
کند نسبت به چشمِ پر خمارش
بماند زادۀ کانِ بدخشان
خجل از رشکِ لعلِ آب دارش
خلافِ سرو اگر بالا نماید
گریزد ز آن بلا در زینهارش
عجب نبود اگر در روضه طوبا
زمین بوسد نه سرو جویبارش
بلرزد از حسد سروِ پیاده
چو برطرفِ چمن بیند سوارش
عجب چابک سواری وین عجب تر
که قلبِ دوستان باشد شکارش
نه زر دارم نه زور و هیچ غم نیست
ز زاریِ نزاریِ نزارش
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم