شمارهٔ ۷۲۶
با دل در احتسابم و با دیده در نزاع
از بیم روز هجر و نهیب شب وداع
سودای عشق بازی و قلب پس آمده
ننگ محققان ز کساد چنین متاع
از هم جدا دگر نتوان کرد عشق و دل
ملکی ست عشق و دل که بود تا ابد مشاع
تا دیده بر بگشایم و بینم جمال دوست
و رنه فوایدی ز نظر نیست جز صداع
تا هم ز دوستان شنوم نام دوستان
ور نه چرا به کار شود سمع و استماع
مجنون برگرفته ز چشم غزال چشم
در چشمش آدمی ننماید به جز سباع
نتوان گرفت اگر همه در بزم جنتی
نه چشم بر نظاره و نه گوش بر سماع
در رستخیز چند توان بود منتظر
تا کی شود میسرم اسباب اجتماع
بیچاره چون کند که به تکلیف می برند
تقدیر اشتیاقش و زنجیر التیاع
در جان ما محبت یوسف نهان چنانک
دربار ابن یامین و اویی خبر زصاع
ای دوست بر نزاری مسکین مگیر عیب
بر حال او هنوز نیفتاده اطلاع
غره مشو به شوکت و قوت حمول باش
کاندر مصاف عشق فرو شد بسی شجاع
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم