شمارهٔ ۷۳۳
بوی بهار می دهد باد صبا ز هر طرف
سبزه دمید عیش کن ساغر می منه ز کف
موسم تاب خانه رفت از پی گل به باغ رو
بر لب جویبار بر شیشه ی می ز طاق و رف
پیش که سر نهی به گل باده بخور به پای گل
گر ز جهود بایدت کرد یکی به ده سلف
دامن دوستان مده گر برود سرت ز دست
بخت مران چو من ز در عمر مکن چو من تلف
تا نخوری به جای مل خون جگر به وقت گل
سینه مکن چنان که من تیر فراق را هدف
من به کدام دلخوشی می خورم و طرب کنم
کز پس و پیش خاطرم لشگر غم کشیده صف
هست غم جهان مگر وقف دل خراب من
مادر روز و شب نزاد از پی غم چو من خلف
الحذر از دم صبا زان که درو زد آتشی
آه نزاری نزار از نفس سموم تف
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم