شمارهٔ ۷۸۶


ای دلِ شوریده سرِ بُل فضول

بیش مرو در پیِ ردّ و قبول

پای برون می نهی از حّدِ خویش

دست مزن رقص مکن بی اصول

ساکن و آهسته و تن دار باش

زود نگردد متغیّر ملول

خانه ی اوباش تهی کن که شاه

بی خبر آید کند آن جا نزول

پس روِ هادی شو لا حول کن

تا نروی بیش ز دنبالِ غول

دعویِ تصدیق و قبولِ مجاز

زان طرفِ رود چه حاجت به پول

چیست وفاداری و فرمان بری

بر سخنِ دوست نجستن عدول

غایب و در دوست شدن محو چیست

هم چو نزاری شده از خود ملول

رمزِ نزاری همه دیوانگی ست

نیست به ادراکِ قیاسِ جهول

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم