شمارهٔ ۸۶۷
به اختیار ز روی تو بر ندارم چشم
بدین قرار ز روی تو برندارم چشم
رقیبِ کویِ تو گر دیده های من بخلد
به نوکِ خار ز روی تو برندارم چشم
دمی ز چشم خیالت نمی رود چه عجب
گر آشکار ز روی تو برندارم چشم
وگر به دار برآرند هم چو حلّاجم
فراز دار ز روی تو برندارم چشم
وگر کشیده بود تیغ بر سرم قاتل
به جان سپار ز روی تو برندارم چشم
قیامت آید و محشر کنند و عرض دهند
به روزِ بار ز روی تو برندارم چشم
بدین قدر که شود گل ستانِ عارض تو
بنفشه زار ز روی تو برندارم چشم
خوش است خطّ غبارِ تو گردِ لاله ستان
بدین غبار ز روی تو برندارم چشم
من آن نزاری مستم که پیش نوکِ سنان
به اعتبار ز روی تو برندارم چشم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم