شمارهٔ ۹۰۵
ما از آن جامِ الستی مستیم
نیستانیم و ز هستان هستیم
رویِ هُشیاریِ ما ممکن نیست
رفته از دست چو تیر از شستیم
مشکلِ زهد و ورع بگشادیم
توبه چون زلفِ بتان بشکستیم
لایق حضرتِ جانان نقدی
نیست جز جان که بدو بفرستیم
در جهان چون بت ما نیست بتی
که به جایِ بتِ خود بپرستیم
اوست ممثولِ مثالاتِ دهور
ما ز تمثال و مثل وارستیم
مبتلاییم به بالاش از آن
بر سرِ کویِ بلا بنشستیم
از دل و دین و حواری و قصور
ببریدیم و بدو پیوستیم
عشق ساقی و نزاری هشیار
باری القصّه از آن میمستیم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم