شمارهٔ ۹۱۹


ما که شنگولیانِ خوش باشیم

بنده‌ی شاهدانِ قلّاشیم

بت‌پرستی نمی‌کنیم اَرنه

لعبتی بی‌نظیر بتراشیم

اصل معناست ور نه نقش کنیم

صورتی بی‌بدل که نقّاشیم

گاه دیوانه‌ایم و گه عاقل

گاه پندان شویم و گه فاشیم

دام در خاک و مرغ در افلاک

دانه‌ای بر امید می‌پاشیم

خلق اگر دوست‌اند وگر دشمن

ما نه مردانِ صلح و پرخاشیم

ایمنیم از خبر که خرسندیم

فارغیم از خرد که اوباشیم

کارِ‌ما با نزاری افتاده‌ست

چون نزاری برفت ما باشیم

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم