شمارهٔ ۹۲۳
ما که مستانِ الستیم چنان مستانیم
که دگر حاجتِ آن نیست که می بستانیم
نیستی چیست نماندن نفسی بر یک حال
استحالت نکند هستی و ما هستانیم
ساکنانیم و همه طوفِ سماوات کنیم
خامشانیم و چون بلبل همه سَدْدَستانیم
گه لگد کوبِ رقیبان چو بساطِ چمنیم
گه خوش و تازه و خندان چو گلِ بستانیم
گاه در معرکه با تُرکِ فلک هم نیزه
گاه با زهره و به خلوتکنده همدستانیم
سخن راست بیا تو زِ نزاری بشنو
بشنود هر که بداند که زِ قوهستانیم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم