شمارهٔ ۹۸۷
آخر ای ظالم خدا را یاد کن
بنده را بندِ غم آزاد کن
یا به مکتوبی روانم تازهدار
یا به پیغامی دلم را شاد کن
گر چه با دست این سخن در گوشِ تو
از دو زلفت حلقهای برباد کن
آخرم روزی به شیرینی بپرس
وآنگهم والهتر از فرهاد کن
با تو یاری گفته بود از راهِعجز
چارهی این کُشتهی بیداد کن
گفته[ای] من از کجا او از کجا
هر که را دردیست گو فریاد کن
یا طمع بگسل نزاری از وصال
یا دلی از آهن و فولاد کن
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم