شمارهٔ ۹


کی بود؟کی بود؟ که در آیم ز درت

همچو زلف تو در افتم ببرت

تا که از بوسه بتاراج دهم

شکر ننگت و تنگ شکرت

آه کز زلف تو آمیخت دلم

بستۀ موی شدن چون کمرت

همه فتنه شده بر یکدیگر

حلقۀ زلف یک اندر دگرت

این دل سوخته خرمن خرمن

می نیاید بجوی در نظرت

دل ز زلف تو برون آورمی

اگرم دستر سستی بسرت

آب چشم و رخ ز درم هر دم

که گلی سازند از خاک درت

گر ز جان دست برداری تو، دهم

از دلی پاک دلی بی جگرت

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم