شمارهٔ ۲۶۲
دل خوی فراقفای غم خوردن کرد
در بندگیت هر چه توان کردن کرد
تا داشت رگی در تن و خونی در رگ
خدمت چو صراحی برگ گردن کرد
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم