شمارهٔ ۳۱۱


زلف تو دلم برد و بقصد جان شد

گفتم که بگیرمش زمن ترسان شد

در تاب شد از نخست و بر خود پیچید

پس خم زد و در زیر کله پنهان شد

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم