شمارهٔ ۶۱۶


من دوش گشاده داشتم روزن چشم

بستم ز گهر سلسله بر گردن چشم

تا روز بنوک مژّه از بی خوابی

بر جیب سپهر دوختم دامن چشم

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم