شمارهٔ ۷۰۳


من بودم دوش و یار سیمین تن من

جمعی ز نشاط و عیش پیرامن من

ایشان همّه صبحدم پراگنده شدند

جز خون جگر که ماند بر دامن من

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم