شمارهٔ ۷۲۴


خون گشت دلم ز زخم بی مرهم او

بر خاک چنانکه می شمردم دم او

تا بازپسین نفس کز وکشت جدا

می گفت مرا که الله الله غم او

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم