شمارهٔ ۵۱ - و قال ایضاً
خواجه از کبر آن پلنگ آمد
که همی با وجود بستیزد
راتق وفاتقش یکی موشست
کز پلیدیش سگ بپرهیزد
هر کران این بقصد زخمی زد
حالی آن دگر برو میزد
هر کجا موش گشت جفت پلنگ
ابله آنکس بود که نگریزد
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم