شمارهٔ ۷۱ - وله ایضا
به خدمت آمدم دی بامدادان
نبودی در وثاق مرده ریگت
گذارم بر طریق مطبخ افتاد
بدیدم لوت و پوت همچو ریگت
بخار جوع کلبی از چهل گام
به مغز من همی آمد ز دیگت
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم