شمارهٔ ۸۸ - وله ایضا
سرفرازا خدای عزّ وجل
بتو اقبال بی تناهی داد
این چنین دولت اکتسابی نیست
که ترا قدرت الهی داد
عصمت خون و مال خلق تویی
همه عالم برین گواهی داد
بخدایی که فیض انعامش
جان و روزی مرغ و ماهی داد
حکمت او ترا به استحقاق
ملک بخشید و پادشاهی داد
که بده داد من ز دست خری
که به رویم لباس کاهی داد
مال من بستد و ، بداد بدان
از مناهیّ و از متنهی داد
عوض زرّ سرخ و سیم سپید
زرد رویی و دل سیاهی داد
از که باشد امید مظلومان
گر تو یاری من نخواهی داد؟
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم