شمارهٔ ۲۱۴ - ایضا له
صدر مطلق کمال دین که چو تو
در جهان نیست داهی و گربز
چند داری مرا براه امید
مانده در انتظار مستوفز
هر حسابی که کردم از کرمت
سر بسر حشو بود بی بارز
این که با من گرفته یی در پیش
نیست در مذهب کرم جایز
محض تقصیر می کنی با من
ورنه باور کجا کنم هرگز؟
در همه کلّی یی چو تو قادر
مانده در جزوی چنین عاجز
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم