شمارهٔ ۲۳۰ - وله ایضا


دی در اسباب سیّدالوزرا

که قیاسش نداند الّا عقل

با خود اندر شدم به اندیشه

تا برآورد سر بسودا عقل

چون همه یک بیک چنان دیدم

که پسندیده داشت آنرا عقل

خواستم تا ستایشی کنمش

در سخن رفت فکرتم با عقل

گفتم این خواجۀ بدین عظمت

که شکوهش ببرد از ما عقل

زانچه در خواجگی بکار اید

چه ندارد تمام؟ گفتا عقل

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم