شمارهٔ ۲۴۱ - ایضا له
ای خدمت تو ذخیرة عمرم
وی مدحت تو علاج هر دردم
آثار عنایت تو می بینم
چندانکه بگرد خویش می گردم
در وقت نجشّم خداوندان
اندیشة خدمتی همی کردم
چون هیچ نبود لایق ایشان
تشویر ز گونه گون همی خوردم
گفتم کم از آن که شربتی سازم
با خویشتن این سخن بپروردم
در آب حیات جان شیرین را
حل کردم و پیش خدمت آوردم
محتاج بیخ نباشد این شربت
کافسرده شدست از دم سردم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم