شمارهٔ ۲۷۶ - وله ایضا


بجز از غصّه های مشکل من

چیست از روزگار حاصل من؟

نیک سرگشته ام نمی دانم

که جهان ناخوشست یا دل من

حالی از خون دل نمی گویی

شد سرشته ز خون دل گل من

جان ستاند سپهر و عشوه دهد

نیست انصاف با معامل من

وه که چون در مقام اندیشه

می چکد خون ز حال مشکل من

ز آنهمه رنجهای بی ثمرت

و آن همه سعی های باطل من

گر جهان منزل طرب گردد

سر کوی غمست منزل من

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم