شمارهٔ ۲۹۷ - وله ایضا
ای دل و جان بیاد تو زنده
همه فانی تو حیّ پاینده
ای ز نعت صفات لم یزلت
فکر انسان سپر بیفکنده
اعتقادات اهل باطل را
دست صنعت ز بیخ برکنده
مهرت از هر دلی که سربرزد
بدهد جان چو صبح در خنده
عاشق صادق تو چون شمعست
که ز گردن زدن شود زنده
به زبان نام تو چگونه بریم؟
با چنین خاطر پراگنده
به خدایی خویش در گذران
هر خطایی که رفت بر بنده
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم