شمارهٔ ۳۰۳ - و له ایضاً
ای در دعای جان تو اجرام یک زبان
وی در هوای مهر تو خورشید یک دله
در ظلمت حوادث عقل از برای خلق
افروخته ز رای تو صد گونه مشعله
از کوی آرزو بدر خانۀ کرم
کلکت کشیده باشد از انعام سلسله
رای تو و سپهر بهم شمع و شمعدان
دست نیاز و حلقۀ تو گوی و انگله
باما بوعده یی که نهادی وفا نمای
دانی که نیست رسم کریمان مماطله
چون من نخواهم و تو نیاری مرا بیاد
کاری بود درازتر از راه قافله
چون با تو از طریق مروّت من گدا
بر مردمی نهادم اساس معامله
چو با همه بزرگی و فرزانگی خویش
لایقق بود که این کنی اندر مقابله؟
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم